Thursday, June 16, 2011


داشتم مسواک می زدم که دوباره کبودی روی گردنم رو دیدم
زیر لب حسابی فحشت دادم
اومدم و رو تخت دراز کشیدم
جای خالیت روی تخت بود که بهم فهموند چقدر دوست دارم

Saturday, April 11, 2009

این جوری شد که اونجوری شد



در هر صورت هر جور که حساب میکنم فیلتر شدن از مردن بهتره،

پس درود بر فیلترینگ،

مرگ بر آمریکا،

مرگ بر اینگلیس،

درود بر زندگی،

Monday, March 23, 2009

اکه هی


دخترم نشدم پسرا همدیگرو بخاطرم بفروشن
والاااااااااااااااااه

Friday, March 20, 2009

نمای تهوع آور


سیگارم روشنه و قهوه م کنارم

دو صفحه نوشته بودم ولی فک کنم امسال بهتره به جای حرف زدن عمل کرد
فقط اینکه تو ۸۷ فوقش می شد استریت پایین بیاری ولی تو ۸۸ همینجوریش پر تو دستته , خوش شانس باشی کاره‌ام میاری 

Thursday, February 19, 2009

درود بر ایرانیان



آدما فکر میکنن , می گیرنشون , می برنشون , تحصن میکنن ,  می میرن و هیچکس نمیفهمه

آدما حرص می زنن , میخرن , می کٍشن  , می خورن  , می کنن و همه می فهمن

  



ضمیمه

حال دانشجوهای زندانی ای که هفتمین روز تحصن خشکشونو می گذرونن وخیمه

فروش خودروی "سانتافه"  با شرایط ویژه ی دهه ی فجر تا آخر اردیبهشت ادامه داره , نمایندگی "بنتون" تخفیف سی درصدی خودشو به پنجاه درصد افزایش داد


این موسیقی رو بعد از خوندن این پست پیشنهاد میکنم

Thursday, December 11, 2008

فون بوک


ساعت سه ی نصفه شب سه شنبس ... دارم به موبایلم نگا می کنم
الکل تو خونم فوران میکنه ،سرعتم کلا پایینه ،این موبایله رو مغزمه ،برش میدارم وبی اختیار میرم توی فون بوک
از رو اسم آدما رد می شم و بهشون فکر می کنم .... خیلی طول می کشه که همه رو ببینی ، روی اسم بعضیا مکث میکنم و بعضیا رو دو تا دو تا رد میکنم
هر جور آدمی تو فون بوک لعنتی من پیدا می شه.... با خودم فکر می کنم که فون بوک یه زن جنده چطوری می تونه باشه...شاید به اندازه ی من شماره نداشته باشه
شروع می کنم به پاک کردن اسما ...خب
- اینو که نمی دونم کیه
- این یه باباییه که بود ولی دیگه نیس
- این یه دختریه که یه بار باهاش خوابیدم و دیگه هیچ خبری از هم نگرفتیم
- این یکیه که قرار بود با هم کار کنیم
یه سری اسم هست که آشناس ولی یادم نمیاد شاید چون مستم ولی خب اینارم پاک میکنم
خب این یکیه که اظهار عشق می کرد و واسه من میمرد ولی الان یه دوست پسر خوب و مایه دارو بچه مطرح داره وخوشحاله هر وقتم با اون دعواش میشه به من زنگ میزنه
- خب اینم دختر خوشکلیه که تو کف اولین دوس پسرشه عشق معاشرت کردن و کافه رفتن و وقت کشتن با آدماس...یه زمانی دوسش داشتم
- یه سری آدم که هر وقت کار دارن ، دوربین میخوان ، ماشین می خوان ، پول میخوان و یا چیزای دیگه زنگ میزنن قربونم میرن
- یه رفیقی که چون خونشون دور بود و مسیرش پر ترافیک بعد از کارش می موند و با هم معاشرت میکردیم کافه می رفتیم و ... البته واقعا حرفای خوبی میزدیم و وقتی خیابون خلوت می شد از هم جدا میشدیم . خب تو این مدت که من سر کارم اونم واسه خودش یه آدم دیگه پیدا کرده ، تلفنای منو جواب نمی ده ، لینکمو از تو بلاگش برداشته
- یه رفیق دیگه که همیشه تو کار مخ زنیه دوس دخترای من بوده ، الانم که با یکی از دوستای من دوس شده رفته و فعلا خبری ازش نیس
- یکی که هروقت احساس تنهایی می کنه هست و هر وقت یه سری پسر دارن مخشو می زنن نیست ، هر وقتم زنگ می زنی می گه کم پیدایی بابا جون ، کجایی پس!!!؟ عجب
- ...
- ...
و هر کسی یه داستانی مث اینا
حالم از فون بوکم به هم خورده میام بیرون میرم تو فون بوک " ست اینگ" و گزینه ی "دیلیت آل فون بوک" رو انتخاب می کنم...دونه دونه شماره تلفونام داره پاک می شه و نیش من باز...شاید تعداد انگشت شماریم دوستای خوب توشون بود ولی اشکال نداره خشک و تر با هم سوختن ، اونایی که باید باشن حتما دوباره اضافه می شن
خیالم راحته احسای می کنم سبک شدم حالا اگه شبا تنها می شینم شراب می خورم لاقل کلی اسم تو فون بوکم نیست که برام انتظار ایجاد بشه... الان مطمئنم که تنها هستم و ازش لذت می برم
ده نفری که بعد از این هولوکاست فون بوکی با من تماس های غیر کاری داشتن و به فون بوک برگشتن به ترتیب :

عاطفه که همیشه در هر حالتی وجود گرمش حس میشده
پدرام که انرژی مثبت ازش فوران میکنه
مصطفی که از دو روز دیگه ایران نخواهد بود و جاش همیشه خالی خواهد بود
کیوان اطمینان که همیشه آرامش عجیبی داره
سپیده ی عزیز که با مسج شیرینش پنج شنبه صبحم رو شیرین کرد
برادرم نادر فتوره چی که امشب (پنج شنبه) منو به خونش دعوت کرد
نگار عزیز
عماد خدابخش عجیب
عباس نادران دیوونه ی مهربون
و سهراب معتبر

و البته جالب ترین قسمت اینه که کسایی که توی این بلاگ بهشون اشاره شد غالبا در طی مسج هایی حاکی ازتأسف اعلام کردن که همون بهتر که مارو پاک کردی و . . . ! و این نحوه ی برخورد با این نوشته بود
البته کسانی هم بودند که تماس گرفتن تا از احوال من با خبر شن که همین جا از همشون تشکر می کنم    



Monday, September 22, 2008

عشق در سوپر مارکت


تو فرهنگ معین جلوی کلمه ی عشق نوشته  :   بحط افراط دوست داشتن , دوستی مفرط , محبت تام , یکی از عواطف است که مرکب می باشد از تمایلات جسمانی , حس جمال , حس اجتماعی , تعجب ,  عزت نفس و غیره ... علاقه ی بسیار شدید و غالبا  نا معقولی است که گاهی هیجانات کدورت انگیز را باعث می شود و  یکی از مظاهر  مختلف تمایل اجتماعی است که غالبا جزو شهوات بشمار می آید , به عقیده ی صوفیان اساس و بنیاد جهان هستی بر عشق نهاده شده  و تب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است .  در موجودات زنده سبب جلب یکدیگر می شود و نتیجه ی این جذب بقای نسل است . پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد

اونموقه ها به این احساس می گفتن عشق
اصولا قدیما همه چی بهتر بوده بدون وجود تکنولوژی نبوده کیفیت همه چی شدیدا بهتر بوده , آدما , خوردنیا , پوشیدنیا , زندگی  , موزیک و .... اما حالا در مهد تکنولوژی همه چیز داغونه
حالا عشق مثل همه ی چیزای دیگه دستخوش تغییر شده , در شرایط فعلی می شه حتی توی فرهنگ معین نوشت :  بحط افراط خود خواهی , منفعت طلبی مفرط ,  زرنگ بازی تام , اوج مریضی های روانی , یکی از الزامات که مرکب است از عطش سیری نا پذیر جنسی همراه با فتیش های مازوخیستی شدید , حس مالکیت طلبی , حس عذاب روانی دیگری برای فرار از سرخوردگی های اجتماعی , به دست آوردن واز دست دادن اعتماد به نفس , به تصویر کشیدن علاقه ای نمادین برای سوزاندن قسمت تحتانی بدن دوستان و حرکت نامعقولی است که غالب موارد منجر به ایجاد تنش های روانی و رفتاری و افسردگیهای ساده تا پیچیده  در طرفین و یا در یک طرف و از مظاهر عدم توان انسانها به زندگی اجتماعی و شهوت صرف به حساب می آید . به عقیده ی مردمان تب و جوش شدید برای خرید پوشاک مارک دار ,خودروهای مدل بالا و هر گونه عمل های زیبایی که سراسر جهان را فر گرفته به همین مناسبت است . در موجودات زنده فقط سبب آزار یکدیگر در پریود های مختلف زمانی می گردد تا در عدم وجود آن چند ماهی قدر زندگی را بدانند

البته با آنالیز شرایط فعلی اجتماعی مخصوصا در کشورمون واقعا چه انتظاری میشه داشت , آدمهایی که پدر مادر هاشون با دلایلی جز عشق  مانند احزاب سیاسی ,  فرار از شرایط زندگی با خانواده و سرکوفت های اقوام , رسیدن به طبقه ی اجتماعی و اقتصادی  بهتر و غیره و غیره ازدواج کردن مسلما قادر به عشق ورزیدن و مورد عشق قرار گرفتن نیستن , با یه بررسی سطحی در زندگی بخش اعظمی از پدر و مادرا می شه دید که بالغ بر نود درصد اونا در شرایط فعلی به دلیل اینکه دیگه تا حالا وایسادن و عمرشونو کردن و ترس از نداشتن  موجودی مثل موجود فعلی و ترس به رابطشون با هم ادامه میدن و جالبه که همه آرزوی زندگی خوب و بهتر برای بچه هاشونو دارن و چطوریش معلوم نیس .  این بچه ها هیچ وقت معنی عشقو یاد نگرفتن چون اصلا کسی نبوده که به اونا یاد بده و اغلب کپییه نادرست و کم کیفیتی از پدر مادر هایین که با زندگی تکنولوژیک آشنایی ندارن
 به قول یکی از دوستان در چنین شرایط اجتماعی ای که جمعیت انقدر زیاد ه اصلا احتمال بوجود اومدن عشق وجود نداره
در جامعه ای که زندگی سوپر مارکتی در جریانه می شه عشقو مثل تاید از سوپر سر کوچه خرید , چند بار باهاش لباس شست و با تموم شدنش سر دیگه ای به سوپر مارکت زد. با وجود چنین طیف و حجمی از مردم توی یه شهر و پیشرفت تکنولوژی های ارتباط جمعی واقا عشق غیر ازینم نمی تونه باشه
بعضی وقتا فکر میکنم که چرا انقدر اشتباه به دنیا اومدم , بین نسل عاشق پیشه های نود ساله و پلی استیشن بازهای نود ماهه  , من واقعا به هیچ کدوم احساس تعلق نمی کنم . نه می شه از معنای عشق در فرهنگ معین پیروی کرد و نه از معنای جدید عشق در فرهنگ جا افتاده بین مردم نسل جدید 
 اولی پیدا نمیشه و دومی رو من نمی تونم