Monday, March 23, 2009

اکه هی


دخترم نشدم پسرا همدیگرو بخاطرم بفروشن
والاااااااااااااااااه

Friday, March 20, 2009

نمای تهوع آور


سیگارم روشنه و قهوه م کنارم

دو صفحه نوشته بودم ولی فک کنم امسال بهتره به جای حرف زدن عمل کرد
فقط اینکه تو ۸۷ فوقش می شد استریت پایین بیاری ولی تو ۸۸ همینجوریش پر تو دستته , خوش شانس باشی کاره‌ام میاری 

Thursday, February 19, 2009

درود بر ایرانیان



آدما فکر میکنن , می گیرنشون , می برنشون , تحصن میکنن ,  می میرن و هیچکس نمیفهمه

آدما حرص می زنن , میخرن , می کٍشن  , می خورن  , می کنن و همه می فهمن

  



ضمیمه

حال دانشجوهای زندانی ای که هفتمین روز تحصن خشکشونو می گذرونن وخیمه

فروش خودروی "سانتافه"  با شرایط ویژه ی دهه ی فجر تا آخر اردیبهشت ادامه داره , نمایندگی "بنتون" تخفیف سی درصدی خودشو به پنجاه درصد افزایش داد


این موسیقی رو بعد از خوندن این پست پیشنهاد میکنم

Thursday, December 11, 2008

فون بوک


ساعت سه ی نصفه شب سه شنبس ... دارم به موبایلم نگا می کنم
الکل تو خونم فوران میکنه ،سرعتم کلا پایینه ،این موبایله رو مغزمه ،برش میدارم وبی اختیار میرم توی فون بوک
از رو اسم آدما رد می شم و بهشون فکر می کنم .... خیلی طول می کشه که همه رو ببینی ، روی اسم بعضیا مکث میکنم و بعضیا رو دو تا دو تا رد میکنم
هر جور آدمی تو فون بوک لعنتی من پیدا می شه.... با خودم فکر می کنم که فون بوک یه زن جنده چطوری می تونه باشه...شاید به اندازه ی من شماره نداشته باشه
شروع می کنم به پاک کردن اسما ...خب
- اینو که نمی دونم کیه
- این یه باباییه که بود ولی دیگه نیس
- این یه دختریه که یه بار باهاش خوابیدم و دیگه هیچ خبری از هم نگرفتیم
- این یکیه که قرار بود با هم کار کنیم
یه سری اسم هست که آشناس ولی یادم نمیاد شاید چون مستم ولی خب اینارم پاک میکنم
خب این یکیه که اظهار عشق می کرد و واسه من میمرد ولی الان یه دوست پسر خوب و مایه دارو بچه مطرح داره وخوشحاله هر وقتم با اون دعواش میشه به من زنگ میزنه
- خب اینم دختر خوشکلیه که تو کف اولین دوس پسرشه عشق معاشرت کردن و کافه رفتن و وقت کشتن با آدماس...یه زمانی دوسش داشتم
- یه سری آدم که هر وقت کار دارن ، دوربین میخوان ، ماشین می خوان ، پول میخوان و یا چیزای دیگه زنگ میزنن قربونم میرن
- یه رفیقی که چون خونشون دور بود و مسیرش پر ترافیک بعد از کارش می موند و با هم معاشرت میکردیم کافه می رفتیم و ... البته واقعا حرفای خوبی میزدیم و وقتی خیابون خلوت می شد از هم جدا میشدیم . خب تو این مدت که من سر کارم اونم واسه خودش یه آدم دیگه پیدا کرده ، تلفنای منو جواب نمی ده ، لینکمو از تو بلاگش برداشته
- یه رفیق دیگه که همیشه تو کار مخ زنیه دوس دخترای من بوده ، الانم که با یکی از دوستای من دوس شده رفته و فعلا خبری ازش نیس
- یکی که هروقت احساس تنهایی می کنه هست و هر وقت یه سری پسر دارن مخشو می زنن نیست ، هر وقتم زنگ می زنی می گه کم پیدایی بابا جون ، کجایی پس!!!؟ عجب
- ...
- ...
و هر کسی یه داستانی مث اینا
حالم از فون بوکم به هم خورده میام بیرون میرم تو فون بوک " ست اینگ" و گزینه ی "دیلیت آل فون بوک" رو انتخاب می کنم...دونه دونه شماره تلفونام داره پاک می شه و نیش من باز...شاید تعداد انگشت شماریم دوستای خوب توشون بود ولی اشکال نداره خشک و تر با هم سوختن ، اونایی که باید باشن حتما دوباره اضافه می شن
خیالم راحته احسای می کنم سبک شدم حالا اگه شبا تنها می شینم شراب می خورم لاقل کلی اسم تو فون بوکم نیست که برام انتظار ایجاد بشه... الان مطمئنم که تنها هستم و ازش لذت می برم
ده نفری که بعد از این هولوکاست فون بوکی با من تماس های غیر کاری داشتن و به فون بوک برگشتن به ترتیب :

عاطفه که همیشه در هر حالتی وجود گرمش حس میشده
پدرام که انرژی مثبت ازش فوران میکنه
مصطفی که از دو روز دیگه ایران نخواهد بود و جاش همیشه خالی خواهد بود
کیوان اطمینان که همیشه آرامش عجیبی داره
سپیده ی عزیز که با مسج شیرینش پنج شنبه صبحم رو شیرین کرد
برادرم نادر فتوره چی که امشب (پنج شنبه) منو به خونش دعوت کرد
نگار عزیز
عماد خدابخش عجیب
عباس نادران دیوونه ی مهربون
و سهراب معتبر

و البته جالب ترین قسمت اینه که کسایی که توی این بلاگ بهشون اشاره شد غالبا در طی مسج هایی حاکی ازتأسف اعلام کردن که همون بهتر که مارو پاک کردی و . . . ! و این نحوه ی برخورد با این نوشته بود
البته کسانی هم بودند که تماس گرفتن تا از احوال من با خبر شن که همین جا از همشون تشکر می کنم    



Monday, September 22, 2008

عشق در سوپر مارکت


تو فرهنگ معین جلوی کلمه ی عشق نوشته  :   بحط افراط دوست داشتن , دوستی مفرط , محبت تام , یکی از عواطف است که مرکب می باشد از تمایلات جسمانی , حس جمال , حس اجتماعی , تعجب ,  عزت نفس و غیره ... علاقه ی بسیار شدید و غالبا  نا معقولی است که گاهی هیجانات کدورت انگیز را باعث می شود و  یکی از مظاهر  مختلف تمایل اجتماعی است که غالبا جزو شهوات بشمار می آید , به عقیده ی صوفیان اساس و بنیاد جهان هستی بر عشق نهاده شده  و تب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است .  در موجودات زنده سبب جلب یکدیگر می شود و نتیجه ی این جذب بقای نسل است . پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد

اونموقه ها به این احساس می گفتن عشق
اصولا قدیما همه چی بهتر بوده بدون وجود تکنولوژی نبوده کیفیت همه چی شدیدا بهتر بوده , آدما , خوردنیا , پوشیدنیا , زندگی  , موزیک و .... اما حالا در مهد تکنولوژی همه چیز داغونه
حالا عشق مثل همه ی چیزای دیگه دستخوش تغییر شده , در شرایط فعلی می شه حتی توی فرهنگ معین نوشت :  بحط افراط خود خواهی , منفعت طلبی مفرط ,  زرنگ بازی تام , اوج مریضی های روانی , یکی از الزامات که مرکب است از عطش سیری نا پذیر جنسی همراه با فتیش های مازوخیستی شدید , حس مالکیت طلبی , حس عذاب روانی دیگری برای فرار از سرخوردگی های اجتماعی , به دست آوردن واز دست دادن اعتماد به نفس , به تصویر کشیدن علاقه ای نمادین برای سوزاندن قسمت تحتانی بدن دوستان و حرکت نامعقولی است که غالب موارد منجر به ایجاد تنش های روانی و رفتاری و افسردگیهای ساده تا پیچیده  در طرفین و یا در یک طرف و از مظاهر عدم توان انسانها به زندگی اجتماعی و شهوت صرف به حساب می آید . به عقیده ی مردمان تب و جوش شدید برای خرید پوشاک مارک دار ,خودروهای مدل بالا و هر گونه عمل های زیبایی که سراسر جهان را فر گرفته به همین مناسبت است . در موجودات زنده فقط سبب آزار یکدیگر در پریود های مختلف زمانی می گردد تا در عدم وجود آن چند ماهی قدر زندگی را بدانند

البته با آنالیز شرایط فعلی اجتماعی مخصوصا در کشورمون واقعا چه انتظاری میشه داشت , آدمهایی که پدر مادر هاشون با دلایلی جز عشق  مانند احزاب سیاسی ,  فرار از شرایط زندگی با خانواده و سرکوفت های اقوام , رسیدن به طبقه ی اجتماعی و اقتصادی  بهتر و غیره و غیره ازدواج کردن مسلما قادر به عشق ورزیدن و مورد عشق قرار گرفتن نیستن , با یه بررسی سطحی در زندگی بخش اعظمی از پدر و مادرا می شه دید که بالغ بر نود درصد اونا در شرایط فعلی به دلیل اینکه دیگه تا حالا وایسادن و عمرشونو کردن و ترس از نداشتن  موجودی مثل موجود فعلی و ترس به رابطشون با هم ادامه میدن و جالبه که همه آرزوی زندگی خوب و بهتر برای بچه هاشونو دارن و چطوریش معلوم نیس .  این بچه ها هیچ وقت معنی عشقو یاد نگرفتن چون اصلا کسی نبوده که به اونا یاد بده و اغلب کپییه نادرست و کم کیفیتی از پدر مادر هایین که با زندگی تکنولوژیک آشنایی ندارن
 به قول یکی از دوستان در چنین شرایط اجتماعی ای که جمعیت انقدر زیاد ه اصلا احتمال بوجود اومدن عشق وجود نداره
در جامعه ای که زندگی سوپر مارکتی در جریانه می شه عشقو مثل تاید از سوپر سر کوچه خرید , چند بار باهاش لباس شست و با تموم شدنش سر دیگه ای به سوپر مارکت زد. با وجود چنین طیف و حجمی از مردم توی یه شهر و پیشرفت تکنولوژی های ارتباط جمعی واقا عشق غیر ازینم نمی تونه باشه
بعضی وقتا فکر میکنم که چرا انقدر اشتباه به دنیا اومدم , بین نسل عاشق پیشه های نود ساله و پلی استیشن بازهای نود ماهه  , من واقعا به هیچ کدوم احساس تعلق نمی کنم . نه می شه از معنای عشق در فرهنگ معین پیروی کرد و نه از معنای جدید عشق در فرهنگ جا افتاده بین مردم نسل جدید 
 اولی پیدا نمیشه و دومی رو من نمی تونم 

 

Friday, July 11, 2008

کمونیست های جهش یافته



توی جمع دوستان قدیمی خانواگی که بعد از سالها به اصرار پدر و مادرم شرکت کرده بودم داشتم به حرفا و قیافه های آدمایی که از جاسوس تا اعدامی توشون پیدا میشد گوش میدادم , قیافه ها , لباسا , رفتارا ,آرایشا و خیلی چیزای دیگه ی این آدما تغییر کرده ,این گردهمایی که با عروسی پسر   خاله نیر  با یه داف متشخص بوجود اومده بود  با تمام جمع های این چنینیی که من تو بچگیم دیده بودم فرق داشت , (فرق واژه ی ناچیزیه , زمین تا آسمون تفاوت)  کمونیسم کارگری , مبارزه ی طبقاتی , دفاع از حق  ,  مقاومت  ,  بیانیه جاشون رو داده بودن به عجب رنگ موی قشنگی , لباسم لویی ویتانه , برج آرین کفش , اورجینال داره  , زمین تو کلاردشت پایین اومده ,  بیا پرشیای پسر منو بخر میخواد ویتارا بخره و هزار جور مزخرفات این چنینی دیگه
 من  پدرم  و نیگا میکردم که آروم نشسته و با آرامشش همیشگیش آدمای دورو برشو نگا میکنه , با پیرن کرمی که شونه هاش افتاده و  کت شلوار سورمه ای ای که با وجود کت شلوارایی که منو مامان براش خریدیم ازش دل نمیکنه و بدون هیچ رسیدگیی با سیبیلای پر پشت سفیدش آروم نشسته  انگور میخوره و گهگداری به من لبخند میزنه
دو ساعتی از مهمونی گذشته  , مرد شیک پوشی سر میز ما اومده و داره میگه : پرویز خان شعر یاد بعضی از نفرات شاملو رو دادم با قلم نوشتن زدم به دیوار و هر روز نگاش میکنم و میخونمش , یادته فلان جا برامون خوندی . . . و شعرو غلط غولوط میخونه , 
با هرکلمش بوی عرق کیشمیش فضا بیشتر میشد 
پدرم با ذکر اینکه شعر مال شاملو نیست و مال نیماست شعرو درست خوند و لبخند زد
دوستمون یهو سریال مدار صفر درجو کشید وسط و شرو کرد به خوندن شعر آهنگ فیلم  ,  با صدایی فالش  , داد و غلط غولوط و در انتها اضافه کرد که عجب سریالی بود گرچه ضد حزب بودو غیره
دوستمون داشت از نحوه ی یاد گرفتن این آهنگ برای کل باغ فریاد میزد و اذعان میکرد از خونش تو آجودانیه تا سر کارش تو جردن یه روزه اونقد تو ماشین گوش داده تا حفظ شه !!! ولی نتونست یجوری برنامه ریزی کنه که اسم ماشین , مارک ضبط و غیره رو هم به گوش همه برسونه. . . خوشبختانه اعلام وضعیت شام و هجوم دوستمون به میز آرامش دوباررو بر قرار کرد


من به این فک میکردم که
همه ی این آدما یه روزی عضو حزبی بودن  , همه شون بخاطر حزبشون ازدواج کردن و هیچ علاقه ای به هم نداشتن , همهشون میخواستن که
  گفتن نداره ولش کن , ذهنم بد جوری درگیر شده بود
بعد از شام به زور خواهرم به قسمت دیسکوی مهموونی رفتم و دیدم که بچه های همین آدما در مارکهایی مثل بنتون  ,  زارا  ,  بوسینی , تامی  و غیره در حال رقص و تیک و تاک و هزار کوفت و زهرمار دیگه ای هستن
لباسها کاملا ناشیانه انتخاب شده بود , دقیقا همونایی که توی ویترین مغازه های برند فروشی پیدا میشه که برای جلو گیری ازعدم ارتباط دوستان با مارک اونا انتخاب شدن واین وضعیت خنده داریو ایجاد کرده بود ولی کالا مشخص بود که  این بچه ها خیلی زودتر از پدر و مادراشون فهمیدن که تفکرات تخمی رو جایگزین مصرف زدگی نکن  ,  گرچه  تازه به دوران رسیدگیشون کاملا تو چش میزنه ولی اونا فقط قربانی جهش های غیر حزبی اونایین که ادعای اینو دارن که بدون علاقه و بخاطر حزب ازدواج کردن و الان نمونه های شاخص خرده بورژواهای اجتماعی ای که با خرید زمین های متری پنج هزار تومن سال هشتاد به همچین جایی رسیدنو دارن , احتمالا هر شب کانال   "وی.او.ای"   میبینن و در ظاهر منتظرن که این حکومت  از پا در بیاد که اگه در بیاد رویاهای شیرین همشون به کابوس تبدیل میشه
 من پدرم رو میبینم که به هیچ کدوم از این راها نرفته ,زمین متری چس تون نخریده , , خونش رو به قیمتی اجاره داده که  باعث خنده ی دوستان میشه و معتقد چون من خونه دارم که نباید پدر مردمو در بیارم
ساعت دو نیم شبه و من توی ماشین نشستم و دارم به رفتن کمونیست های جهش یافته نگا میکنم که با ماشین های بیست سی ملیون تومنیشون , موهای شینیون کرده ی زنشون و بچه هایی که همه با گوشیاشون ور میرن تو پیچ جاده ی کردان ناپدید میشن 
 پدر من با پژوی پونصد و چار مدل هفتاد و شیش که قدیمی ترین ماشین , آدم و به احتمال زیاد از طرف دوستاش بی فکر ترینه برای من چراغ میزنه که . . .  بیفت جلو پسر

من نمیدونم چرا پدر من درد این خنجری که تو پشتش فرو رفته رو احساس نمیکنه
البته شایدم به روی خودش نمیاره

Saturday, May 24, 2008

دوستی های ۱۵ هزار تومنی



چند وقت پیش یکی از دوستان داف بنده با ناراحتی به من زنگ زد و گفت اگه میتونم ۱۵ هزار تومن بهش غرض بدم و تاکید کرد که تا سر برج پس می ده

اصولا من به کسی پول قرض نمیدم چون دوستان همیشه لطف داشتن و مبالغ قرض کرده رو انفاق در نظر گرفتن و یا بصورت غیر عمدی یادشون رفته (البته کار و بار زندگی اونقد زیاده که آدم یادش نمی مونه ! ) من می فهمم

اما

این داف بیچاره حتما لازم داشته که با وجود مدت زمان کم دوستی به این وضع همچین چیزی از من خواسته ،اونم یه همچین مبلغی خلاصه همچینم گیر که تو فردا جون من بیا تهران به من برسونو اینا که من دیدم خودم نمی تونم برم به یکی از دوستام گفتم که به این بنده خدا انقدر برسون تا فردا من بهت بدم و بصورت فورس ماجور اینکار انجام شد ، البته خانوم داف خیلی پاپی شد که معلوم بود بیچاره خیلی احتیاج داره


سه روز کذشت و خانوم داف زنگ زد و گفت

سلام سمکو جونم خوبی و این حرفا. . . (ایشون نمی دونست که من با این حرفا خر نمی شم) آره

آقا میشه ۳۵ تومن دیگه به من بدی و من سر ماه ۵۰ تومن بهت ‍پس بدم !!!؟!



زمان گذشت از سر ماه ، ۲ ماه و

من طبق معمول به روی خودم نیاوردم تا اینکه توی یه کافه ای در بین یه سری حرف خاله زنک یه بنده خدایی گفت که اونم یه مبلغکی از دوستمون می خواد و اذعان کرد که رفیقمون کلا اینکارس


و من گفتم نه بابا حتما چرت میگه

ولی بسیار به فکر فرو رفتم و تصمیم گرفتم که لااقل بفهمم که واقعیت چیه

به خانوم داف اس ام اس دادم به شوخی که فلانی شنیدم فردا می خوای پولممو بدی

-جوابی نیومد

به خانوم داف دوباره اس ام اس دادم که فلانی خوبی ؟

-جوابی نیومد

بهش زنگ زدم و ریجکت شدم


فقط اینو میخوام بگم

حالا نمیدونم براتون أرزو کنم که شاد باشین یا نه؟